وقتی به دنیا آمد …

فروردین 6, 1391
11 بازدید

وقتی به دنیا آمد نمی دانم چرا اما می دانم که پیامبر خیلی خوشحال بود شاید از ولادت حسن و حسینش بیشتر گوئی که این مولود ، بوی باوفا همسرش را می دهد … به خانه ی دختر آمد دید که زهرا چونان شمعی و علی و حسنین همچون پروانه هایش . و عطر خانه […]

وقتی به دنیا آمد
نمی دانم چرا اما می دانم که پیامبر خیلی خوشحال بود
شاید از ولادت حسن و حسینش بیشتر
گوئی که این مولود ، بوی باوفا همسرش را می دهد …

به خانه ی دختر آمد
دید که زهرا چونان شمعی
و علی و حسنین
همچون پروانه هایش .
و عطر خانه ی علی ، عطر آنروزهای خدیجه است
گوئی که این مولود ، بوی باوفا همسرش را می دهد …

همه به احترام رسول خدا از جا بر خاستند
زهرا نیز خواست بلند شود
که پیامبر ، سریع ، کنار درخشنده زهرایش نشست و فرمود :
راحت باش ثمره ی قلبم
و بوسه ای بر پیشانی دخترش
و نگاهی به چشمانش
و یک تبریک که سرشار از عطر خاطره هاست
عطر روزهای با خدیجه بودن
گوئی که این مولود ، بوی باوفا همسرش را می دهد …

و طفل تازه به دنیا آمده
گوئی که آرام و قرار نداشت
آغوشی پر از مهربانی را احساس کرد
کمی آرام شد اما قرار ، نه .
شنید که در گوشش صدایی مهربان می گوید:
زینبم !
الله اکبر الله اکبر
و قلب کوچک اما دریایی یک برگ گل
تکرار کرد :
الله اکبر کبیرا و الحمد لله کثیرا
و باز ، آن صدای مهربان
تا آخر اذان را برایش خواند
و طنینِ لا اله الا اللهِ آخرِ اقامه
در قلب پر تلاطم و دریای اش
لا اله الا الله حقا حقا بود

آن نو رسیده
عطر نفس های آن صدا را شنید
و پیامبر بود که گلش را در آغوش داشت
می بوئید و می بوسیدش
گوئی که این مولود ، بوی باوفا همسرش را می دهد …

و  تو می پنداری که رسول گرامی اسلام یک دنیا حرف دارد و می خواهد بزند
به علی نگاه می کند
علی هم چشم در چشم با برادر خویش
می خواند از چشم های برادرش ، گفتنی ها را
و وقتی لبخند پیامبر را می بیند که قنداقه را به او می دهد
دخترش را در آغوش می گیرد
و همچون پیامبر ، زینبش را می بوید و می بوسد .
و با او کمی نجوا می کند
و چه آرام است این مُشکین بو در آغوش پدر
کمی آرام تر . اما قرار ، نه ….

و اما اکنون برادرش او را در آغوش گرفته است
عطرِ مردِ مهربان را می دهد برادر
و چه آرام است این مُشکین بو در آغوش برادرش حسن
کمی آرام تر . اما قرار ، نه ….

و اکنون نوبت کوچک برادر است
احساس می کنی
قلب تک تک سلول های آن برگ گل
در قنداقه به تپش در آمده است
حسین که قنداقه را در بر دارد
لبخند می زند
زینب چشم باز می کند
چشم در چشم حسین
و حسین
چشم در چشم زینب
اینبار نورسیده
هم آرام دارد و هم قرار

و وقتی به آغوش مادر می رود
می خواهد دست باز کند
و مادر را با دست های کوچکش
در آغوش بگیرد
که این آغوش
متفاوت با همه ی بغل هاست
هم عطرش
و هم آرامشش

و پیامبر که او را زینب نام نهاده بود، چند کلامی
برای تاریخ
برای بشریت
به یادگار می گذارد که :

حاضرین و غائبین را وصیت می کنم که این دختر را به حرمت پاس بدارند که وی مثل و مانند خدیجه ی کبری است (*)

و تازه می فهمی که این مولود ، بوی باوفا همسرش را می دهد

سالروز میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها مبارک

 

* : ریاحین الشریعة ، جلد سوم ، صفحه ی 38

برچسب‌ها:,