{ مقدمه } حضرت استاد آیت الله مجتهدی رحمت الله علیه اصطلاحاتی داشتند که مختص به خودشان بود . اصطلاحاتی که اگر از زبان کسی غیر از ایشان می شنیدیم فکر می کردیم خواسته است به روحانی و روحانیت اهانت کند اما وقتی حضرتشان می فرمودند تازه می فهمیدیم که آخوند بد هم وجود دارد […]
حضرت استاد آیت الله مجتهدی رحمت الله علیه اصطلاحاتی داشتند که مختص به خودشان بود .
اصطلاحاتی که اگر از زبان کسی غیر از ایشان می شنیدیم فکر می کردیم خواسته است به روحانی و روحانیت اهانت کند اما وقتی حضرتشان می فرمودند تازه می فهمیدیم که آخوند بد هم وجود دارد .
یکی از این اصطلاحات آخوند آبِ حوضی بود .
وقتی طلبه ای مقیداتی که باید می داشت را نمی داشت در فرهنگ لغات حاج آقا ، آخوند آب حوضی نام می گرفت و طلبه ای بود بی آخر و عاقبت .
{ یک خاطره }
در منزل یکی از علماء یکی از منبری های شهیر تهران آمد .
در اتاق ، آن آقای منبری بود ،من بودم و صاحبخانه و یک نفر همراه حاج آقا و خود حاج آقا.
آن آقای منبری کمی سیبیل هایش بلند شده بود .
آقای مجتهدی ضمن بیان خاطره ای از یکی از آن آخوندهای آب حوضی ، خطاب به آن آقای منبری( که البته ایشان هم به رحمت ایزدی پیوسته اند ) خیلی با صراحت و جدی و البته با کمی چاشنی أَخم فرمودند :
آقا ! شما در آیینه خودتان را نگاه نمی کنید ؟
این شارب (سیبیل ) شما خیلی بلند شده است؟
ظاهرا اصلاحتان خیلی دیر شده است !
آن منبری هم رنگش پرید و لبخندی زد و البته در محضر حاج آقا چیزی نگفت .
از قضا ، فردا شب هم ایشان( آن منبری ) را دیدم .
سریع به صورتش نگاه کردم ببینم کلام دیشب حاج آقا چه اثری در این بزرگوار داشته است .
دیدم اصلاح کرده و سیبیل هایش را هم اساسی کوتاه کرده است .
{ روحانی دیروز و دین پژوه امروز }
وقتی تصویر محمد جواد اکبریـن را در برخی سایتها دیدم که با خواننده ی آنور آبی عکس گرفته است یاد فرمایش آن روز حاج آقا و اصطلاحِ آخوند آب حوضی ایشان افتادم و صد البته برایم نه تعجب آور بود و نه ناراحت کننده .
نمونه ی این آخوندهای آب حوضی در جامعه ی امروز در حال رشد هستند .
آخوندهای ظاهر سازی که زندگی را برای یک عده ای طلاب بسیاز عزیزمان که طلبه های خوب و شایسته ای هم هستند و الحق و الانصاف ، سربازی امام عصر – ارواحنافداه – شایسته ی ایشان است ؛ سخت کرده است .
{ توصیه ای از آیت الله سید عز الدین زنجانی }
یکبار یک روحانی را دیدم که سوار پژو 405 بود . من هم با ماشین داشتم می رفتم . رفتم کنار ایشان و بوق زدم و گفتم : ببخشید حاج آقا ! حضرت آیت الله سید عز الدین زنجانی می فرمایند :
” طلبه ها اگر ما را قبول دارند به ایشان وصیت می کنم و از ایشان خواهش می کنیم هر وقت سوار ماشین می شوند عمامه را از سر بردارند ” شما هم اگر کمی مقید هستید پشت رول عمامه را بردارید و رانندگی کنید .
آقای آخوندِ آب حوضی ای که پشت فرمان 405 نشسته بود شاکی شد آنهم در سطح لالیگا و کم مانده بود کذا و کذا …
{ آخوندهای آب ِ حوضی را از کجا بشناسیم ؟ }
وقتی در ذهنم تقیدات حاج آقا مجتهدی را مرور می کردم دیدم تقیدات ایشان علاوه بر رعایت ظاهری آراسته برای یک طلبه و تشکیل یک زندگی طلبگی بما هو طلبگی ، در کلام امام راحل خیلی واضح و روشن هست و به نظرم آمد اگر بخواهیم آخوندهای آب حوضی را بشناسیم به سفارش حضرت امام رحمت الله عیله دقت کنیم .
ایشان می فرمودند :
و یکى از امور مهم هم این است که روحانیون باید ساده زندگى کنند. آن چیزى که روحانیت را پیش برده تا حالا و حفظ کرده است، این است که ساده زندگى کردند.آنهایى که منشأ آثار بزرگ بودند، در زندگى ساده زندگى کردند. آنهایى که در بین مردم موجّه بودند که حرف آنها را مى شنیدند، آنهایى ساده زندگى کردند. شاید آقایان کمى شان یادشان باشد، در آن وقتى که ما اوایلى که آمدیم قم، که در آن جا چه اشخاصى بودند، شخص اول قم در جهت زهد و تقوا و اینها مرحوم آشیخ ابوالقاسم قمى (۱)، مرحوم آشیخ مهدى (۲) و عده دیگرى، و شخص نافذ آن جا و متقى، مرحوم آمیرزا سید محمد برقعى (۳) و مرحوم آمیرزا محمد ارباب (۴)؛ همه اینها را من منزل هایشان رفتم. آن که ریاست صورى مردم را داشت و ریاست معنوى هم داشت، با آن که زاهد بود، در زندگى مشابه بودند. مرحوم آشیخ ابوالقاسم؛ من گمان ندارم هیچ طلبه اى مثل او بود، زندگى اش یک زندگى اى بود که مثل سایر طلبه ها، اگر کمتر نبود، بهتر نبود، کمتر هم بود. مرحوم آمیرزامحمدارباب که من رفتم مکرر منزلشان، یک منزلى داشت دوسه تا اتاق داشت خیلى ساده، بسیار ساده. مرحوم آشیخ مهدى همینطور، سایرین هم همینطور، عده هم زیاد بودند آن وقت. وقتى انسان در آن محیط واقع مى شد که اینها را مى دید، همین دیدن اینها براى انسان یک درسى بود، وضع زندگى آنها براى انسان،یک وضعى بود، درس بود براى انسان، عبرت بود. هرچه بروید سراغ اینکه یک قدم بردارید براى اینکه خانه تان بهتر باشد، از معنویتتان به همین مقدار، از ارزشتان به همین مقدار کاسته مى شود. ارزش انسان به خانه نیست، به باغ نیست، به اتومبیل نیست.
اگر ارزش انسان به اینها بود، انبیا باید همین کار را بکنند. انبیا سیره شان را دیدید چه جور بوده. ارزش انسان به این نیست که انسان یک هیاهو داشته باشد، یک اتومبیل کذا داشته باشد، یک رفت و آمد زیاد داشته باشد. ارزش روحانیت به این نیست که یک بساطى داشته باشد و یک دفترى و یک دستکى داشته باشد. فکر کنید ارزش انسان را به دست بیاورید، ارزش روحانیت را از دست ندهید. در کیفیتِ تحصیلِ علوم هم هرچه بروید سراغ تجملات- و ان شاء اللَّه نمىروید- از علومتان کاسته مىشود. آنهایى که این کتاب هاى قطور را نوشتند و پر ارزش را، زندگىشان یک زندگى طلبگى بوده، مثل شیخ انصارى و مثل امثال اینها؛ یک زندگى طلبگى بوده. آنها توانستند اسلام را در همه جهات حفظ کنند و فقه را به پیش ببرند و مسائل دینى را افزایش بدهند- یعنى فروع را- و آن کتابهاى ارزشمند را عرضه کنند به مردم. براى اینکه، آنها ارزش را به این نمىدانستند که من خانه ام باید چه جور باشد، حالا سه تا اتاق داریم کم است، چهارتا.
شما خیال مى کنید که اگر ده تا اتاق هم باشد کافى براى شما هست؟ خیر، اگر همه این دنیا را به یک کسى بدهند، کافى نیست، مى گوید: باید برویم جاى دیگر. این فطرت انسان است، فطرت خداخواهى است ..(۱)- آقاى شیخ ابوالقاسم قمى، از علماى بزرگ قم در اوایل تأسیس حوزه علمیّه قم که به سال ۱۳۵۲ ه. ق. در گذشته است.
(۲)- آقاى شیخ مهدى حِکَمى، از علماى مهم قم و صاحب کرامات اخلاقیّه در اوایل تأسیس حوزه علمیه قم.
(۳)- آقاى میر سید محمد برقعى، از علماى مبرّز قم که فرزند ارشد مجتهد بزرگ قم یعنى مرحوم سید عبداللَّه برقعى بود.
(۴)- آقاى میرزا محمد ارباب قمى، از علماى بزرگ و محدثین عالیمقام که در اوایل تأسیس حوزه علمیه قمدار فانى را وداع گفتند. وى جدِّ آقاى شهاب الدین اشراقى (داماد امام خمینى) است.صحیفه امام، ج۱۹، ص: ۲۵۳
{ شامـّه ها را قوی کنیم }
حالا وقتی یک روحانی رفت دنبال دنیا و مصادیق دنیا باید شامه ی ما تیز باشد و بوی آب حوض را از عبا و قبای آن آقا خوب استشمام کنیم چه رسد به اینکه ممکن است دزدی بیاید و این لباس را بدزد .حالا این آخوند هرکه می خواهد باشد ؛ باشد . پسر نوح باشد و یا خودِ خود ِ جناب زبیری که دنبال دنیا رفت و محبت او به دنیا شد رأس تمام خطایایش !
مطالب مرتبط :
طلبه ی بدون نماز شب !
مسئولیت خطیر روحانیون و معذور نبودن آنان !
وقتی یک آخوند در زمستان پرادو یا خودروی بی ام دابلیو سوار شود !
بد تر از دزدی ناموس !
آیت الله امجد : می ترسم از روزی که شما را از پای این منبر به بهشت ببرند و من را از روی این منبر به جهنم .
سلام
اینکه یک آدم تیغ جراحی بردارد و خودش را جراحی کند و درمان نماید بسیار زیباست . تاثیر گذار است . تمام کننده است.
سلام
بسي فيض برديم… آسيبشناسي خوبي از وضعيت و معيشت روحانيون امروز انجام دادهايد
خداوند تمام علماي مذکور در نوشتهتان را مورد رحمت خويش قرار داده و جنابعالي را دنبالهروي سيره ايشان قرار دهاد!
و چه جالب بود به اسوه زاهدان پارساي تمام تاريخ، اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز اشاره ميکرديد -از جمله نامه45- که موها را بر تن راست ميکند:
…«وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَ أَکْبَادٌ حَرَّی»…
اگر می خواستم می توانستم با عسل خالص و مغز گندم و بافته های پرنیان (نرم ترین پوشاک) زندگی کنم، اما هرگز امکان ندارد که هوا و هوس بر وجود من غالب شود و حرص و طمع مرا به گزینش غذاهای لذیذ وادار کند، در حالی که شاید در حجاز و یمامه کسانی باشند که به قرص نانی دست رسی ندارند و در عمر خویش با شکم سیر سر بر بالش نگذاشته اند. آیا من با شکمی انباشته از انواع طعامها و نوشیدنیها بخوابم و در اطراف من شکمهای گرسنه و جگرهای تشنه باشند!
و و و
همچنان محتاج ادعيه خيرتان هستيم!
لحظه های انقلابیک یا دو روزی بود که از حکومت نظامی در سراسر کشور نگذشته بود که حاج آقا مطلق ( امام جماعت شجاع مسجد جامع آغاجاری) و بنده و دوستانی دیگر قرار گذاشتیم که برای شکستن فضای حکومت نظامی در مسجد امیدیه سخنرانی شود. فکر می کنم روز دوم بود از شهر آغاجاری با خودروی شخصی دایی ام به منطقه امیدیه رفتیم، گویا از شهربانی آغاجاری حرکت ما را اطلاع داده بودند به محض اینکه به نزدیک مسجد امیدیه رسیدیم یک جیپ فرماندهی و دو خودرو پر از سرباز و درجه دار ما را تعقیب کردند؛ بنده که پشت فرمان بودم ماشین را به طرف بازار روز هدایت کردم به محض اینکه خودرو را متوقف کردم ما را محاصره کردند و بنده را با کتک و فحاشی زیاد به پاسگاه بردند البته این داستان بسیار طولانی است و می خواهم از شجاعت حاج آقا مطلق بگویم. وقتی که من در وضعیت خیلی بدی در پاسگاه بودم خدا خدا می کردم که حاج آقا به آنجا نیاید چون میدانستم ایشان شخص شجاعی هستند و من را تنها نمی گذارد. درست یادم نیست چند ساعت طول کشید که حاج آقا با ناراحتی و شجاعت تمام در بین نیروهای حکومت نطامی ظاهر شد و فرمود با این آقا چه کار دارید هر کاری دارید با من انجام دهید و این آقا را بگذارید برود. انشاالله این داستان را بطور مفصل می نویسم.
اگه میشه یه نسخه ازقالب سایت تون رو برای ما ارسال کنید.باتشکرکانون فرهنگی عشاق الحسن(ع)