آیا من آدم بدی هستم ؟!

اردیبهشت 27, 1391
11 بازدید

با عمّار از مسیری می گذشت . دست عمّار را که در دستش بود فشاری داد و با نگاهی پر از غم به عمّارش فرمود : عمّار ! آیا من آدم بدی هستم ؟! چشمان درشت و سیاه عمّار وقتی چشمان بارانی مولایش را دید ، بارید و عرضه داشت : این چه فرمایشی ست […]

با عمّار از مسیری می گذشت .

دست عمّار را که در دستش بود فشاری داد

و با نگاهی پر از غم

به عمّارش فرمود :

عمّار ! آیا من آدم بدی هستم ؟!

چشمان درشت و سیاه عمّار وقتی چشمان بارانی مولایش را دید ، بارید و عرضه داشت :

این چه فرمایشی ست حضرت مولا ؟

یک خداست و یک دنیا و یک علی !

من به قربانت آقا ! چرا این همه غم داری ؟

حضرت امیر فرمودند :

عمّار ! اگر آدم بدی نیستم آیا خوب هستم ؟

عمّار عرضه داشت :

دگر طاقتم رفت . مگر چه شده است که اربابم این همه نارحت است ؟!

حضرت فرمودند :

اگر آدم بدی نیستم پس چرا این همه مردم پشت سرم حرف می زنند ؟!

و آن لحظه بود که ابرهای آسمان دل عمّار غرّیدند و بارانی از اشک به راه افتاد . . .

السلام علیک یا ابا المومنین یا علی بن ابیطالب و رحمت الله و برکاته

پی نوشت 1 : جگرم برایت تکه تکه است ارباب مظلوم !

پی نوشت 2 : ” تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها ” دروغی بیش نیست .

پی نوشت 3 : سند روایت را خودم ندیده ام اما واقعه را با کمی تفاوت ، استاد انصاریان برایم نقل کردند .

پی نوشت 4 : دلم هوای ایوان طلا و سوز شبهای زمستانی حرمش را دارد . اللهم ارزقنا !

پی نوشت 5 : کمی مربوط : +

برچسب‌ها:, , ,