{ یک رفیق جدید } نوروز امسال توفیق آشنایی با یکی از همرزمان شهید همت نصیبم شد . فردی که اگر شامّه ی قوی ای داشتی ، بوی همت ، خرازی ، متوسلیان ، دستواره و خیلی از شهدا را از او احساس میکردی . همرزمی که همه ی شهدا را فرزندان همت می دانست […]
{ یک رفیق جدید }
نوروز امسال توفیق آشنایی با یکی از همرزمان شهید همت نصیبم شد .
فردی که اگر شامّه ی قوی ای داشتی ، بوی همت ، خرازی ، متوسلیان ، دستواره و خیلی از شهدا را از او احساس میکردی .
همرزمی که همه ی شهدا را فرزندان همت می دانست .
و خودش می گفت که ” نوکر حاج همت ” است
اما سایر همرزمانش او را ” امین حاج همت ” معرفی می کردند .
آقا “باقر شیبانی” از آن دسته پیر غلام هایی ست که باید او را ببینی و پای صحبت هایش بنشینی .
ذوب در شخصیت همت است و
هنوز همانند رزمنده های سال 62 فکر میکند .
انگار با خودش قرار گذاشته بود که با رحلت امام خمینی در سال 68 ، دیگر با زمان روز پیش نرود
و یاد و خاطره ی شهدا را هیچوقت فراموش نکند
تا زندگی فردایش ، همانند زندگی سالهای با شهدا بودن باشد .
و وقتی او را می بینی گوئی که رزمنده ای را دیده ای که در 25 سال قبل زندگی می کند .
و الحق که چه پایبنداست به این قرارش .
{ عیدی ولادت }
در شب ولادت حضرت زینب سلام الله علیها میهمانش بودیم .
خاطراتی را گفت که قسم می خورد برای اولین بار است که می گوید و قسم داد که هیچ جا رضایت شرعی ندارد که گفته شود .
خاطراتی که گره های کور ذهن متحجری چون من را باز می کرد و دید من را نسبت به همت تغییر می داد .
{ نقطه ایثار }
این بزرگمرد ، خود را وقف شهدا و دفاع مقدس کرده
و بعد از جنگ هم ، سالهای فراوانی را در مناطق جنگی به سر برده است .
و با راه اندازی کاروان های راهیان نور ، هدایت گروه کثیری از این کاروانیان را به عهده داشت .
خاطره ای را نقل کرد
که خیلی دلم را سوزاند .
خاطره ای از کودکی 11 ساله
که سال 89 در نقطه ی “ایثار” به شهادت رسید .
نقطه ی ایثار در محور مهران – قلاویزان منطقه ایست که در عملیات کربلای 5 خیلی ها آنجا به شهادت رسیدند و
پس از جنگ هم در سالهای تفحص پیکر پاک 70 شهید
پس از سالها پیدا شدند
و پس از آن به نقطه ی ایثار نام گذاری شد .
{ یک شهید 11 ساله }
حاج باقر می فرمود :
به دلیل عدم پاکسازی کامل منطقه ، در هنگام بازدید گروهی از راهیان نور ، کودکی یازده ساله به شهادت می رسد .
حاج باقر داستان شهادت این کودک را اینطور تعریف می کرد :
به ندرت می شد که بر اثر بادهای بسیار شدید ، مین های جنگی و نارنجک هایی که در منطقه پاکسازی نشده بودند ، از زیر خاک بیرون می آمدند .
روای در حال معرفی منطقه بود و بازدیدکننگان هم به صحبت های او گوش می دادند .
پسر بچه ای 11 ساله کمی آنطرف تر ، دور از راوی و مردم ، مشغول تفحص و تفرج در منطقه بود و در حال و هوای خودش سیر می کرد .
ظاهرا این کودک یازده ساله ، یک نارنجک را پیدا کرده و در حال بازی با آن بود
که ناگهان ضامن آن را می کشد ، نارنجک منفجر شده و پسرک به شهادت می رسد .
{ دائم بهانه می گرفت }
آقا باقر می فرمودند : بعد از شهادت این کودک،خدا توفیق داد و با خانواده ی پسرک و پدرش هم صحبت شدم .
عجب پدری داشت این پسر .
یک لحظه این جمله از زبانش نمی افتاد و همواره می گفت : ” تقدیر الهی بود “
با پدر رفیق شدیم و حقایقی را برای ما گفت که شنیدنی بود .
پدرش می گفت : ساعاتی قبل از اتفاقی که برای پسرم افتاد ، وقتی در اتوبوس فیلم شهادت آقا مهدی باکری را نشان می داد ، پسرم رو به من کرد وگفت :
بابا ، آیا الان هم که جنگ نیست می شود شهید شد ؟
من به او گفتم : بله می شود .
و پسرم گفت : من می خواهم شهید شوم .
و دائم این جمله را می گفت و بهانه می گرفت .
{ جمله ای از حضرت آقا }
وقتی پسرم به شهادت رسید به یاد خاطره ی آن روزی افتادم که با امام خامنه ای دیدار داشتیم
دیداری که در آن ، جمله ای را از حضرت آقا شنیدیم اما نفهمیدیم که آنروز آقا به ما چه فرمودند .
پدر می گفت : وقتی فرزند ما به دنیا آمد سر نامگذاری فرزندم با همسرم اختلاف سلیقه داشتیم .
من می گفتم نامش را بگذاریم ” امیر حسین ” و همسرم می گفت نامش را ” محمد حسین ” بگذاریم .
به همسرم گفتم : بیا برویم خدمت حضرت آقا تا ایشان نامش را مشخص کنند .
خدمت حضرت آقا شرفیاب شدیم .
و قضیه را گفتیم .
آقا یک جمله فرمودند .
فرمودند :
نامش را بگذارید امیرحسین اما به او دل نبندید .
آنروز نفهمیدیم حضرت اقا چه فرمودند.
وقتی فرزندم به کاروان شهدا پیوست تازه فهمیدم که در روزهای تازه به دنیا آمدنش حضرت آقا چه فرمودند و ما نفهمیدیم .
پی نوشت : امیر حسین فارسیجانی شهید 11 ساله ای است که سالها بعد از گذشت جنگ ، به کاروان شهدا پیوست و در قطعه ی شهدا در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد .
بسیار زیبا،مایه ی تامل و خواندنی بود.
سلام
پاینده باشی هموطن
ما شرمنده ی همه ی شهدا ایم
خوشحال میشم به من سر بزنی و اگه دوست داشتی منو لینک کنی
بسمه
بسیار خوب…
….
از کوچه بوی دود می آید
نابود می آید
آسیمه طفلش زود می آید!
سلام
خیلی خاطره زیبایی بود.
ایکاش قطعه و ردیف این شهید رو پرسیده بودید!
این را به هوای کربلا پست کنم / یا اینکه به مشهد الرضا پست کنم؟/ یک نامه نوشته ام برایت بی بی/ این را به نشانی کجا پست کنم؟
شهادت بی بی دعالم بر شما تسلیت باد
سلام بزرگوار
سال نو مبارک ، و سرشار از خیر و برکت و رستگاری
ارادتمندیم ، حتی اگه دیگه در لیست دوستانتون جایی نداشته باشیم
…
سلام علیکم
خیلی عالی بود.
ضمنا اشعار مرتبط با مهدویت رو با عنوان برگزیده جدا کردم
التماس دعا
سلام برادر
شرمنده مزاحم شده ایم!
از اسکالپل خبری ندارید…؟ جان به سر شدیم. نکند ترورش کرده اند…
خداوکیلی اصلا طاقتش را نداریم. داریم خودمان را کم کم حلق آویز می کنیم!
بسمه
نشان ندارم از او، بوی یاس را حس کن
و روضــه سـر بـده نذرِ عزیـزِ نـرگس کن
سلام علیکم
منتظر حضورتون هستم
بابت اون شعر ممنون
سلام عزیز!
زیبا بود !
با چه آدمهای خوبی دمخور میشوید! خوش بحال شما.
vaghean mozakhraf bod.kam monde be in aghatonam laghabe emami bedid.khejalat bekeshid ba aghayede mardom bazi nakonid
vaghean mozakhraf bod.khejalat bekeshid enghad ba aghayede mardom bazi nakonid.kam monde be in yeki aghatonam laghabe emami bedid.sharm avare
خیلی وقته لقب امام دادیم…… نمی دونستی؟؟؟؟؟؟؟ در ضمن خودت خجالت بکش با این عقایدت. خودت هم یه روزی یا تو این دنیا یا خدای نکرده تو اون دنیا می فهمی که کار ما درست بود.
داشت یادم می رفت خاطره جالبی بود. ممنون
بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی عقایدی دارد ما برای اینکه به دیگران احترم بگذاریم باید به عقایدشون هم احترم بگذاریم البته که امام خامنه ایی (مدظله العالی) امام هستند اما دلیل نمیشه که توحین کنی به عقاید ما وهمینطور رقیه خانم شما که کارتون درسته چرا جواب این عقاید رو میدید اگر تونستی راضیش کن قانع بشه اگر نه داری انحراف میری .همون که حضرت اقا فرمودند اختلاف بین مسلمانها همان چیزی است که دشمن میخواد تا حد توان اختلافها را بکاهید شما بسیجی ها مخصوصا.
واقعا داستان تکان دهنده ایی بود من میرم نقطه ایثار یاد این داستان میفتم
خوشا انان که شهادت نصیبشان شد
اللهم ارزقنا توفیق شهات